سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ در صفت مؤمن فرمود : ] شادمانى مؤمن در رخسار اوست و اندوه وى در دلش . سینه او هرچه فراختر است و نفس وى هرچه خوارتر . برترى جستن را خوش نمى‏دارد ، و شنواندن نیکى خود را به دیگران دشمن مى‏شمارد . اندوهش دراز است ، همتش فراز . خاموشى‏اش بسیار است ، اوقاتش گرفتار ، سپاسگزار است ، شکیبایى پیشه است ، فرو رفته در اندیشه است ، نیاز خود به کس نگوید ، خوى آرام دارد ، راه نرمى پوید . نفس او سخت‏تر از سنگ خارا در راه دیندارى و او خوارتر از بنده در فروتنى و بى آزارى . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----588334---
بازدید امروز: ----229-----
بازدید دیروز: ----130-----
جستجو:
  • اوقات شرعی
    نگاه عاشقانه - طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی
     
     
  • درباره من
  • لوگوی وبلاگ
    نگاه عاشقانه - طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی

  • فهرست موضوعی یادداشت ها
    آیت الله یزدی در واکنش به نامه هاشمی رفسنجانی . رضا فاضلی عودلاجان تهران مدارس نوشیروان پریوش سرهنگ نصیری . شهرام همایون فروش دختران در دبی . علیرضا میبدی دادگاه مصطفی رمضان پور پسر خاله زن میبدی هما احسان . ماهواره ملی امید تماشای مسیر زنده پرتاب مدار کره زمین . مستهجن مضلین مستهجن سکس شوک مستند شوک مرکز بررسی جرائم سازمان . میر حسین موسوی عضو فعال ستاد مرکزی آشوب عضویت شورای مرکزی سازمان . نحوه زندگی آیت‏ا? خامنه‏ای دیده . نخست وزیر ترکیه رجب طیب اردوغان غزه رییس رژیم صهیونیستی . نماز جمعه تصاویر حاشیه رفسنجانی موسوی . همسر مصطفی تاج زاده سازمان مجاهدین انقلاب مجمع زنان اصلاح طلب حس .
  • مطالب بایگانی شده
  • لینک دوستان من
  • لوکوی دوستان من
  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
    < type="text/java" src="http://www.iransohrab.ir/js/IranSohrab-link.js">





    Powered by WebGozar

    وضعیت من در یاهو
  • آوای آشنا
  • نگاه عاشقانه
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:45 صبح

    آخر چطور می شد صحبت از یاران حسین کرد اما از حسین ننوشت و از علی اکبر او نگفت . چطور می شد از کربلا سخن گفت اما از زینب هیچ حرفی به میان نیاورد . آری این بی عدالتی محض بود ، اما چه کنم که دستانم می ترسند و قلم و کاغذ تاب نوشتن ندارند. بگذار از عشقهای ساده تر بنویسم و تو انگار کن من از آنهمه مصیبت همین را شنیده ام :

    *********

    آفتاب سوزان تر از همیشه بود و عطش بیش از گذشته بیداد می کرد. از چهره ی حسین (ع) می شد تمام ماجرای غربت را فهمید. حسین(ع) آرام و قرار نداشت هر لحظه بر بالای بالین یکی از صحابه اش می رفت تا آخرین نفس دنیایشان را بر زنوان خورشید بگذرانند. وه که چه وداع دلنشینی، آخرین وداع یاران آفتاب با آفتاب و چه کسی بود که آرزوی چنین وداعی را پیش از وصال نکند؟ غلام سیاه روی حسین هم از دور نظاره گر این لحظات عاشقانه بود ، مگر او دلش برای چنین وداعی پر نمی کشید ؟ نگاهی از سر نیاز به آسمان کرد و شاید در همان نگاه ملتمسانه نجوایش را باخدا کرد: خدایا به من مگو که سیاهی ، آری سیاهم اما یک عمر حسرت چنین روزی را کشیده ام، روزی که فدای یوسف فاطمه شوم روزی که دنیایم را بر زنوان او خاتمه دهم ، به من مگو که تو لایق نیستی ....

    دلش را به دریا زد و به پیش معشوقش رفت تا از او اذن مست شدن در رکابش را بگیرد ، اما مهربانی حسین تاب دیدن زخم بر پیکر یارانش را نمی داد، رو به غلام گفت : تو آزادی برو ، برو و زندگی کن، روزگار عافیت با ما بودی امروز لازم نیست به خاطر ما به بلا دچار شوی . غلام دلش شکست :آقاجان کجا بروم ؟ ،اشک بر صورت سیاهش غلت خورد، آیا سیاه و بد بویم ؟ آیا قابل نیستم ؟ "لا و الله لا افارقکم حتی یختلط هذا ادم الاسود مع دمإکم"  بخدا دست از شما بر نمی دارم تا اینکه خون سیاهم با خون شما آمیخته شود. سپس نگاه عاشقانه ای به صورت حسین کرد و حسین فاطمه که تاب نگاههای عاشقانه را ندارد ..... 

                                                                 

    راهی میدان شد و رجز خواند چه رجز خواندی و جنگید چه جنگیدنی، تا اینکه بر زمین افتاد بمانند دیگر اصحاب حسین ، یاد وداع یاران آفتاب با آفتاب افتاد خواست به رسم دیگران حسین را صدا بزند تا آخرین لحظات قبل از وصالش را چشم در چشم خورشید بگذراند ، اما یاد سیاه بودنش افتاد ، یاد بد بو بودنش ، یاد هیچ نبودش. بار دیگر به آسمان چشم دوخت دلش هوای آفتاب کرده بود اما ادب کرد و هیچ نگفت فقط به آسمان خیره شد. ناگهان احساس کرد دستی سر او را بالا می آورد ، آفتاب بود با همان چهره زیبایش آفتاب بود با همان چهره ی معصومش ، به رسم دیگر اصحاب سرجون بن حوی را روی زانوانش گذاشت؛ نه ! به رسم علی اکبر صورت به صورت جون شد ، جون دیگر در این دنیا نبود و حسین برای عاشق سپید رویش این گونه دعا کرد: اللهم بیض وجهه و طیب ریحه و احشره مع الابرار و عرف بینه وبین محمد و آل محمد

    نیمه شب یازدهم دیدند پیکری چون نقره می درخشد و بوی مشک می دهد ، او همان غلام سپید روی حسین بود که حسین برایش دعا کرده بود: خدایا صورتش را سفید و نورانی کن و بدنش را خوشبو بگردان .....

    *********

    خواستم بگویم آقا جان من هم چون جون سیاه روی تو ، من هم دوست دارم لحظات آخر عمرم تو بر بالاین من باشی ، من هم با تمام سیاهیم دوست دارم در رکاب تو باشم ؛ یاد سکوت و نگاههای عاشقانه جون افتادم ..... آخر یوسف فاطمه تاب نگاههای عاشقانه را نداشت .....

    هرکه را اسرا حق آموختند / مهر بستند و دهانش دوختند.   «لطف کنید کامنت اول رو بخونید»                               


        نظرات دیگران ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • ## درخواست رسانه‌های بیگانه از سران اصلاحات ##
    ## عکس:دیدار کروبی با سفیر سابق انگلیس ##
    ## منوشه امیر: برای مقابله با خطر شیعه باید از سبزها حمایت کرد!
    ## شیمون پرز: مخالفان به نیابت از ما می جنگند ##
    ## درخواست انگلیس از ایران: روابط خود را با ما کاهش ندهید ##
    ## اعتراض شدید تشکل های دانشجویی نسبت به نامه سید حسن خمینی ##
    آبروی همه مسلمانان؛ اشک ما را چرا درآوردی؟:
    آنچه من دیدم و نحوه زندگی آیت ا? خامنه ای
    نماز جمعه سیاسی Top2009 - موسوی با کلی محافظ بعد 20 سال در
    میر حسین موسوی - به کجا چنین شتابان ؟؟ - 2
    میر حسین موسوی - به کجا چنین شتابان ؟؟
    پاسخ آیت الله یزدی در واکنش به نامه هاشمی رفسنجانی ** مهم
    رنجنامه جمعیت ایثارگران خطاب به هاشمی رفسنجانی
    مهم ** نامه هاشمی رفسنجانی به رهبر انقلاب ** مهم
    تصویر و اتهامات برخی عاملان سایت‏های مستهجن- مستند شوک
    [عناوین آرشیوشده]